احساسات فرونشانی‌شده و اضطراب (2)

فرشاد طاهری

در مطلب قبل در خصوص ریشه اضطراب حرف زدیم. گفتیم که یکی از ریشه‌ها عدم توجه به احساسات در زمان تجربه‌ی آنها و سرکوب و فرونشانی آنها است. گاهی این جلوگیری به اجبار محیط و مراقبان اولیه اتفاق میفتد و گاهی خود روان تشخیص میدهد که توانایی تحمل احساس را ندارد و در مقابل آن دست به کار میشود. روان ما در مقابل احساسات، افکار و  خاطراتی که توانایی تحملش را ندارد دو مکانیسم دفاعی دارد. یکی از آنها Repression  یا سرکوب و دیگری Suppression   یا فرونشانی.  شباهت این دو مکانیسم در این است که نتیجه هر دو فرار روان از  تحمل احساسات در لحظه است اما تفاوت مهمی نیز بین این روش است. سرکوب یا repression  به صورت ناخودآگاه اتفاق میفتد و خود فرد هیچ‌وقت مطلع از احساسی که دارد نمی‌شود. این احساس یا خاطره سرکوب شده ممکن است در آینده در رویاها یا به صورت انواع اختلال‌های اضطرابی تجربه شود و با کمک روان‌درمانی به سطح آمده و این بار در یک فضای امن تجربه و حل و فصل شوند. به عنوان مثال می‌توان انتظار داشت احساسات همجنس‌خواهانه در جوامع سنتی این چنین سرکوب شوند. گاهی اوقات نیز خاطرات ما از تروماها به این شکل سرکوب می‌شوند و شخص هیچ حافظه‌ی آگاهانه‌ای از اتفاقی که افتاده است ندارد.

در فرونشانی یا suppression  فرد متوجه علائم احساس خود می‌شود و چون زمان را مناسب نمی‌داند، راه‌حلی در نظر ندارد و یا توان و حمایت لازم برای حل و فصل احساسش را ندارد، آن را به سطح های زیرتر هدایت می‌کند و خودش را با چیزهای دیگری سرگرم می‌کند. اکثر ما وقتی (به نظر خودمان) بی دلیل غمگین می‌شویم به کند و کاو بیشتر احساس‌مان نمی‌پردازیم. بلکه تلاش می‌کنیم با سرگرم کردن خودمان احساس غم را فراموش کنیم. چنین کاری حتی به عنوان راهکار سالم هم توسط برخی مراجع قدرت تبلیغ و تشویق می‌شوند. احساس هیجان جنسی را با ورزش سنگین رفع کنید، خشم را با ورزش‌های رزمی، تنهایی را با روی آوردن به کار و الی آخر. انگار که احساسات ما با بی‌اعتنایی از بین می‌روند و حل و فصل می‌شوند.

نقطه نظر این‌گونه توصیه‌ها و افرادی که آنها را تبلیغ می‌کنند این است که احساسات چیزی جدای از کلیت انسان هستند؛ گویی ما یک انسان کامل و بی خطا هستیم که گاهی اوقات احساسات بد و منفی به سراغ ما می‌آیند؛ ادامه‌ی همان تفکر پیشامدرنی که میکروب و ویروس را نمی‌شناخت و منشاء بیماری را به چیزی بیرون از جسم مثل شیطان، جن و ارواح خبیثه نسبت می‌داد. در نسل ما و قبل‌تر احساسات منفی کودک به رسمیت شناخته نمیشد؛ وقتی کودکی برای ابراز احساس خشم یا حسادتش رفتار پرخاشگرانه‌ای انجام می‌داد، بزرگسالان (احتمالا از سر خیرخواهی) می‌گفتند که “شیطون گولش زد” یا ” یه لحظه شیطون رفت توی جلدش”. با تکرار چنین حرف‌هایی چه مفهومی از احساسات برای کودک نهادینه می‌شود؟ (1)احساسات منفی مثل خشم و حسادت مذموم و ناشایست هستند، (2) از درون ما نیستند و (3)یک قدرت پلید از بیرون آنها را به ما القا می‌کند. پس اگر تو اراده داشته باشی به شیطان اجازه نمی‌دهی که گولت بزند یا به جلدت نفوذ کند و راه رهایی از این شیطان پلید هم بی‌توجهی و سرگرم کردن خودت به کارهای دیگر است. در واقع در حالی که مرجعیت روانِ کودک را نفی و انکار می‌کنند هیچ روش سالمی هم برای مدیریت احساسات در اختیار وی نمی‌گذارند.

در نهایت احساساتی که با این دو مکانیسم در کوتاه مدت تجربه نمی‌شوند در بلند مدت به سطح می‌آیند. احساس خشم فروخورده و سرکوب شده گاهی به صورت حمله‌های پنیک دیده می‌شوند، برخی دیگر باعث رفتارها و افکار وسواس‌گونه می‌شوند و برخی نیز به شکل فوبیا نمایان می‌شوند. پس بهتر است بدانیم که چگونه باید با احساسات‌مان برخورد کنیم.

احساسات را باید:

  • شناسایی کنیم؛
  • ابراز کنیم؛
  • بتوانیم به فرد یا افرادی که باعث بروز آنها شده‌اند نیز منتقل کنیم.

این سه دستور ساده گاهی سخت‌ترین کارهای جهان هستند. در مطلب بعد به جزئیات بیتشری برای هرکدام از این مراحل می‌پردازیم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *