چرا فروید مهم است؟

“هیچکس دوست ندارد که کار در آزمایشگاه و مشاهده‌گری را رها کند و به بحث نظری بی‌حاصل بپردازد؛ اما به هرحال هیچکس هم نباید از تلاش برای شفاف سازی شانه خالی کند.”

جرقه‌ی نوشتن این مطلب خواندن این جمله بود که فروید در میانه‌ی یکی از  مقالاتش1 در سال 1914 نوشته است. همین باور فروید به اهمیت شفافیت بود که باعث شد وی از سنت روانشناسی دوره خودش فاصله بگیرد و قدم‌هایی را بردارد که درک بشر را از ذهن و روان به صورت کلی تغییر دهد.

از میانه قرن نوزدهم روانشناسی تدریجا از فلسفه مستقل شد و بیشتر  در پزشکی تمرکز یافت. دلیل این استقلال هم تمرکز بر درمان و تلاش برای مستند سازی رابطه‌ی ذهن/روان با بدن بود. پزشکان متوجه افزایش تعداد بیمارانی شدند که  اختلالاتی بدنی مانند بی‌حسی یا بی حرکتی اعضا داشتند و برای درمان مراجعه می‌کردند، اما آنها در بدن بیمار علتی برای نشانه‌های بیماری نمی‌یافتند. تلاش برای مستندسازی بر اساس آزمایش‌ها، مشاهدات و مطالعات، با شدت بیشتری در آلمان و اتریش امروزی پیگیری می‌شد، زیرا که سنت آکادمیک دست اساتید را برای انتخاب موضوع تدریس، مطالعه و آزمایش باز می‌گذاشت. و اتفاقی نبود که اولین آزمایشگاه روانشناسی هم در1879  توسط ویلهلم وونت که پدر علم روانشناسی لقب گرفته است در  دانشگاه لایپزیک افتتاح شد. از همان روز تا الان، بخش اصلی تحقیقات دانشگاهی روانشناسی حول مشاهدات آزمایشگاهی شکل گرفته است. اندازه‌گیری سرعت عکس‌العمل، حساسیت به محرک‌های بیرونی، واکنش به محرک‌های ذهنی، نحوه رفتار در گروه‌ها و هزاران موضوع دیگری که امروز برای ما اطلاعات عمومی محسوب میشود نتیجه آزمایش‌های بسیاری است که با دقت بسیار زیادی در آزمایشگاه‌های روانشناسی در سطح جهان انجام شده است.

اما برگردیم به سوال اول؛ چرا فروید مهم است؟

فروید مهم است چون ذهن و روان مهم است. فروید اولین کسی نبود که متوجه چیزی شد که بعدها خودش ضمیرِ ناآگاه نامید. بسیاری از مفاهیمی که فروید در انبوه کتاب‌ها و مقالاتش مطرح می‌کند در ادبیات و فلسفه ریشه دارند و بسیاری افراد پیش از وی در مورد آنها حرف زده‌اند؛ اما نظم آکادمیک فروید، تسلطش به ادبیات و فلسفه، و تعهد بی‌نظیرش به واقعیت در کنار خستگی‌ناپذیری در مکتوب کردن و انتشار نظراتش باعث ایجاد شاخه‌ی مهمی از روانشناسی شد.

در زمانی که اغلب روانشناسان مشغول بررسی مسائل شناختی و حسی و حرکتی بودند 3 کتاب بسیار مهم “تعبیر رویا”2، “جوک و ارتباط آن با ضمیر ناآگاه “3 و “آسیب‌شناسی روانی زندگی روزمره”4 را نوشت و تلاش کرد از بستر بررسی این پدیده‌ها به شناخت بیشتر روان دست یابد. کتاب تعبیر رویای فروید، نگرش بشر به موضوع خواب و رویا را برای همیشه تغییر داد، اما فروش همان 600 نسخه چاپ اولش 8 سال زمان برد. این عدم استقبال جامعه اما در مسیر فروید خللی ایجاد نمی‌کرد؛ در آن 8 سال فروید تقریبا 8 کتاب دیگر هم نوشت و منتشر کرد.   

فروید با شجاعت تمام در طول حیات علمی خود بارها نظرات پیشین خود را نقد کرد و تغییر داد و هیچوقت باور علمی خود را فدای مصلحت یا پرستیژ آکادمیک نکرد. دلیل محبوبیت و معروفیت فعلی فروید پیشرو بودنش در تلاش برای وضوح تصور بشر از روان بود، کاری که روانشناسان پیش از وی از آن شانه خالی کرده بودند. این ثبات قدم و جدیت در کار نظری بر معاصران و شاگردانش نیز تاثیر گذاشت و از همان ابتدای قرن بیستم، افراد بسیاری به موضوع روان و اختلالات روانی پرداختند و آثار مهمی از خود به جای گذاشتند.

عدم امکان تطبیق یافته‌های فروید با سنت آکادمیک و روش علمی مرسوم هم باعث مأیوس شدن وی نشد. البته وی در ابتدای قرن بیستم تلاش کرد که مطابق روش علمی پیش برود، اما خیلی زود متوجه شد که جنس موضوع روانکاوی قابل طرح در این قالب نیست و از تلاش بیشتر دست کشید. هنوز و بعد از 130 سال یکی از سوال‌هایی که از گوگل پرسیده می‌شود این است که ” آیا روانشناسی علم است؟” یا ” چرا روانشناسی علم نیست؟” پاسخ اما ساده است؛ علم بودن یا نبودن روانشناسی و روانکاوی، با تعریف مرسوم علم، منکر تأثیر مثبت و تایید شده‌ی روش های درمانی منشعب از این تئوری‌ها نمی‌گردد. در واقع اگر با روش علمی نمی‌توان برخی مسائل روانشناسی را مطرح و اثبات کرد باید نتیجه گرفت که ما به روش دیگری برای اثبات این موضوعات نیاز داریم.

تاثیر روانشناسی و روانکاوی بر بهبود افراد مبتلا به انواع اختلالات به حدی محسوس بوده است که امروزه مراجعه به روان‌پزشک و روان‌درمانگر حتی در سنتی‌ترین اقشار جامعه نیز طرفدار دارد و یا حداقل نفی و نهی علنی نمی‌شود. روانشناسی یکی از موضوعات اصلی زندگی ما شده است و این همه را مدیون زیگموند فروید هستیم، که روانشناسی را از حواس پنجگانه و عکس العمل نسبت به محرک‌های فیزیکی فراتر برد. انسان و سوال‌های اساسی وی را تبدیل به موضوع اصلی بحث کرد، دنبال موضوعاتی رفت که برای همه انسان‌ها، فارغ از نژاد و توانایی‌های شناختی مهم بود: که چرا خواب میبینم؛ چرا ناگهان حالمان خوب یا بد می‌شود، چرا افسرده میشویم و ….

فروید با دقت کارِ افرادی را که با تمرکز بر روان و نه جسم مشغول درمان اختلالات بودند دنبال کرد؛ به پاریس رفت و مدتی شاهد و شاگرد ژان مارتین شارکو5 بود که تلاش می‌کرد با استفاده از هیپنوتیزم حال بیماران را بهبود بخشد. بعد به وین برگشت و با یوزف بروئر6 کار کرد و از خلال این همکاری بود که اولین نظرات خود را مستند و منتشر کرد7. در طول بیش از 40 سالی که مشغول به توسعه‌ی مبانی روانکاوی بود همیشه پذیرای نظرات مختلف بود، با بسیاری افراد بحث و مکاتبات منظم داشت. بارها نظرات خودش را ویرایش کرد، یا به صورت کلی کنار گذاشت، نقدها را می‌شنید و اطمینان داشت که پیشرفت علم باعث درک بهتر ما از بسیاری مفاهیم ذهنی و انتزاعی خواهد شد. زیگموند فروید  راه جدیدی را گشود، اما خودش را پیامبرگونه به این راه ضمیمه نکرد و مسیر را برای کشف و نوآوری باز گذاشت. و این همه، فراتر از محتوای علمی که تولید کرد، دلایل اهمیت فروید در روزگار ماست.


  1. On Narcissism: an Introduction- 1914
  2. The Interpretation of Dreams-1899
  3. Jokes and Their Relation to the Unconscious-1905
  4. The Psychopathology of Everyday Life -1904
  5. Jean-Martin Charcot- (1825-1893)
  6. Josef Breuer- (1842-1925)
  7. Studies on Hysteria- 1895

1 دیدگاه دربارهٔ «چرا فروید مهم است؟»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *