بارها پیش اومده که احساس کرده ام که بوی آشنایی به مشامم میرسد و وقتی که به کسی که همراهم بوده است گفته ام که بوی شیرینی کشمشی نمیاد؟ همراهم جواب داده که نه، نه تنها بوی شیرینی کشمشی نمیاد بلکه بوی سوختگی چوب میاد. بعد از چنین مکالمه ای ما معمولا بحثی نمیکنیم، انگار که برای ما جا افتاده که در بعضی موقعیت ها بویی که به مشام افراد مختلف میرسد متفاوت است و مناقشهای هم نیست. اما در ادامه همین مکالمه ممکن است همراه ما موضوع دیگری را پیش بکشد؛ بگوید که از “الف” انرژی منفی میگیرد و هیچ احساس خوبی نسبت به او ندارد، حتی فکر میکند که “الف” باید انسان خطرناکی باشد، در حالی که ما “الف” را به خوشخلقی و مردم داری و نجابت میشناسیم. اختلاف نظر در این موقعیت دوم معمولا منجر به بحث و مناقشه طولانی میشود؛ در حالی که بوی شیرینی کشمشی و برداشت ما از یک شخصیت یک فرد هر دو حاصل اتفاقاتی است که در مغز ما در واکنش به محرکهای خارجی افتاده است ما نسبت به یکی تعصبی نداریم و در دیگری از اینکه کسی مثل ما فکر نکند ابتدا به شدت شگفت زده میشویم، بعد تلاش میکنیم طرف مقابل را با خودمان همنظر کنیم و اگر در این مرحله موفق نشویم وارد جنگ سرد یا گرم میشویم.
شاید برایتان جالب باشد که تا همین 200 سال پیش کسی این تفاوت در واکنش را حتی در زمینه های حسی هم به رسمیت نمیشناخت. ستارهشناس سلطنتی انگلستان در قرن 18 دستیاری داشت که در تمام طول روز و بعضی شبها باید مشغول ثبت عبور و مرور ستارهها و سیارهها میشد. این دستیار بعد از مدتی به علت سهل انگاری در کار اخراج شد؛ اما ستاره شناس سلطنتی یک نامهی رضایت کار به دستیارش داده که مرور بخشی از آن خالی از لطف نیست:
” لازم به تذکر است که دستیار من آقای کینربروک فردی وظیفهشناس است؛ اما از آگوست سال گذشته زمانهای ثبت شده توسط وی با چیزی که شخصا ثبت کردهام تا نیم ثانیه اختلاف پیدا کرد. هرچند از آن تاریخ به وی برای برگشت به روش صحیح ثبت و ضبط تذکر داده شد لیکن در ژانویهی گذشته این اختلاف گاهی به 0.8 ثانیه نیز بالغ شد که راهی به جز قطع همکاری با وی برای من باقی نماند.”
به جز ناچیز بودن اختلاف زمان ثبت حتی با ذهن امروزی ما، چیزی که در این متن بسیار برای من شگفت انگیز بود ادعای ستارهشناس سلطنتی در خصوص وجود تنها یک “روش صحیح” در ثبت زمان است که آن هم چیزی است که خود او به آن مجهز است. 20 سال بعد از این اتفاق، یک ستاره شناس آلمانی، با بررسی آمار و ارقام نتیجه گرفت که کینربروک بیچاره تقصیری نداشته است و اختلاف بین افراد مختلف در ثبت زمان غیرارادی است. امروزه میدانیم که واکنشهای حسی انسانها متفاوت است و به رسمیت شناختن این کیفیت است که به ما در انتخاب شغل و علاقمندیهایمان کمک میکند. اما آیا همین اختلاف را در مسائل پیچیدهتر هم به رسمیت میشناسیم؟
واکنش ما به این اختلافها معمولا از اختلاف سزمایهگذاری احساسیمان در موضوع بحث ناشی میشود. حتی در مسالهی بو، اگر خودمان مشغول آشپزی باشیم و کسی بگوید که بوی بدی از آشپزخانهی ما به مشامش میرسد احتمالا بحث به راحتی پایان نمییابد. اینجا جایی است که فکر میکنیم باید از خودمان و نتیجهی کارمان دفاع کنیم.
یکی از دلایل دیگری که واکنش ما در این موارد جدی میشود نحوه تعریف ما از ” خود” است. “خود ” ما چیست و مرزهای آن کجاست؟ برای بعضی از ما “خود” تا مرزهای کشورمان تعریف میشود، بعضی دیگر حتی تا مرزهای نژاد و رنگ پوست اما برای بعضی ها هم از محدودهی مغز و احساسات خودشان خارج نمیشود. آدمهای گروه دوم از به قضاوت گذاشتن خودشان ترس کمتری دارند. اگر کسی از آنها خوشش نیاید دنیا برایشان تمام نمیشود. این آدمها نسبت به انتقاد مقاومتر هستند. اما آیا اعضای گروه اول خودشان تصمیم گرفتهاند که در گروه اول باشند؟ قاطعانه میشود گفت که نه، آدمها و تصوراتشان از دنیای اطرافشان برساخته از ژنتیک، محیط، اخلاق و رفتار مراقبان اولیه و آموزشهای رسمی و غیر رسمی جامعه نشأت میگیرد. اما در یک خانواده هم این تفاوت ها وجود دارد. این تفاوت ها گاهی بیشتر از اینکه بر اساس ژن باشد به خاطر بخش غیر مشترک تربیت ما است. حتی دو کودک دوقلوی یکسان هم زمانهای زیادی را به تنهایی با یکی از والدین یا دیگر اطرافیان میگذرانند و همین زمانهای غیر مشترک باعث تغییر در خلق و خوی آدمها میشود. اگر چنین تفاوتهایی بین اعضای یک خانواده رخ میدهد پس بین آدمهایی با فاصلهی بیشتر ابتدا کمی عجیب یا ترسناک اما کاملا طبیعی است.
با این تفاوتها چطور میتوانیم برخورد کنیم؟ اول از همه باید وجود تفاوت را به رسمیت بشناسیم. متفاوت بودن را معیار خوب و بد قرار ندهیم و تلاش کنیم دلیل و ریشهی تفاوتها را بیابیم. یافتن ریشهها به درک بهتر و پذیرش راحتتر دیگران کمک میکند. تلاش برای درک ریشهی تفاوتها، و فهم مشترک از وضع موجود میتواند نزدیکی بیشتری بین ما و دیگران ایجاد کند. به جای اینکه به تفاوتها به عنوان نقطه ی شکاف نگاه کنیم میتوانیم از آنها به عنوان نقطهی آغاز آشنایی و نزدیکی بیشتر استفاده کنیم. مطمئناً با افرادی که با ما تفاوت دارند میتوانیم ساعتها حرف بزنیم و چیزهای جدیدی یاد بگیریم. میتوانیم صحبت را از یک نکتهی مشترک شروع کنیم و تلاش کنیم بفهمیم که طرف مقابلمان چرا در ادامه، مسیری متفاوت با ما را طی میکند. بگذارید یک مثال توئیتری بزنم: ما افرادی که هلیم را با شکر میخوریم با کسانی که هلیم را با نمک میخورند سر یک نکته مهم تفاهم داریم: اینکه هلیم نیاز به چاشنی دارد و به خودی خود بیمزه است اما از طرفی قابل چشمپوشی هم نیست. بیایید صحبت را از همینجا شروع کنیم.