نویسنده مهمان: سپیده سپهری، رواندرمانگر تحلیلی
احساسات شاهراه معنادهی به زندگی و دنیاست. احساسات قطبنمای زندگی ماست. اینکه بدانیم چه میخواهیم و چه نمیخواهیم، چه چیزهایی به ما لذت یا درد میدهند، به احساسات ما مربوط میشود. هرچقدر بیشتر بتوانیم احساسات خود را به لحاظ جسمانی، رفتاری و فرآیندهای ذهنی بشناسیم، آنها را بازداری نکنیم و اجازه پردازش و جریان یافتن دهیم، انسان سالم و پختهتری خواهیم شد. البته این بدین معنا نیست که هر آنچه میخواهیم، صرف نظر از پیامدها انجام دهیم. به عبارت دیگر رفتاری بیملاحظه و افسارگسیخته داشته باشیم. واکنش سریع نسبت به هر آنچه که در درونمان حس میکنیم رفتاری کودکانه و ناپخته است که به جای آن میتوان بر تجربه درونی، پردازش و فهم احساسات تمرکز کرد. تخلیه بیمهابای احساسات درونی یا بازداری آنها هر دو سرچشمه مشکلات روانیاند. هر دو فرآیند مخرباند و به اختلال در فرآیند تماس، گفتگو، مصالحه، همکاری و انسجام فرآیندهای فکری و احساسی درونی میانجامند.
تجارب خوشایند و ناخوشایند کودکی نقش مهمی در تحول شخصیت به خصوص یادگیری تنظیم و ابراز احساسات دارد. طبق شواهد برخی اتفاقات میتوانند همچون ضربه و تجارب ناخوشایند در دوران کودکی تجربه شوند، به عنوان مثال زمانیکه والدین محبت و مراقبتی نسبت به کودک ندارند و او را رها میکنند، یا والدینی که محبت و مراقبت زیادی دارند اما آزادی کودک را با کنترل زیاد مختل میکنند و یا والدینی که کودک را به شکل فزایندهایی کنترل میکنند و محبتی نثار او نمیکنند. تمامی این تجارب بدلیل اینکه از آستانه تحمل کودک فراتر است به سرعت تبدیل به احساس درد میشود. این درد روانشناختی اگر به صورت مکرر توسط والدینی به اصطلاح ناکامکننده اتفاق افتد و به عبارتی نیازهای کودک نادیده گرفته شود، تبدیل به احساس خشم میشود. بدلیل اینکه والدین نتوانستهاند احساس خشم کودک را تسهیل و پردازش کنند و به رسمیت بشناسند، این احساس خشم به سمت کودک بازگشته و او خود را سرزنش میکند. در نتیجه کودک فکر میکند ابراز احساسات رفتار خوشایندی نیست و تبعات دردناکی در پی دارد. زیرا والدین از او عصبانی هستند. در نتیجه باعث شکل گیری احساس گناه ناسالمی میشود و برای اینکه والدینی که نیازها و بقای او را تضمین میکند از دست ندهد یک بخشی از خود را سرکوب میکند و باعث شکل گیری یک منظومه و الگوی ناقصی میشود که پیامدهای زیر را در پی دارد:
اولین پیامد اجتناب از ابراز احساسات است. چون کودک و بعدها فرد در بزرگسالی فکر میکند آنها خوشایند نیستند.
دومین پیامد اجتناب از نزدیکی و صمیمیت با سایرین است.
به عنوان سومین پیامد، فرد به شکل فعالانهایی از دیگران در برابر احساس خشم خود محافظت میکند. بنابراین فضای آسیب زنندهایی شکل میگیرد و در بزرگسالی روابط عاطفی خود را به همین صورت ادامه میدهد.
اما اگر کودک در محیطی امن با حضور والدین یا مراقبینی رشد کند که در دسترس باشند و بتوانند نیازهای او را رصد کنند و متناسب با آنچه که اتفاق میافتد به نیازهایش پاسخ دهند و بتوانند احساسات کودک را پردازش و تسهیل کنند و به رسمیت بشناسند، کمکم باعث شکلگیری ظرفیت تجربه و مواجهه با احساسات در کودک میشود. در نتیجه کودک یاد میگیرد چقدر احساسات او ارزشمند و اصیلاند و در روابط عاطفی بعدی خود هم میتواند بدون هیچگونه پیامد منفی، احساسات خود را ابراز کند.
اتفاقی که بعدها در جلسات درمانی رخ میدهد. درمانگر به مراجع کمک میکند در یک رابطه درمانی امن با ابراز درست و متناسب احساسات از خود مراقبت کرده و مرزهای خود رابشناسد.