وابستگی قدرشناسانه


گونه‌ی بشر بسیار ناقص و نارس به دنیا می‌آید و به همین دلیل تا سال‌ها به والدین خود وابسته است. این دوره‌ی طولانیِ وابستگی، منشأ بسیاری از ویژگی‌های شخصیتی ما ــ چه سالم و چه ناسالم ــ به شمار می‌آید.

از یک منظر، همین وابستگیِ طولانی‌مدت به مراقبان اولیه است که از ما، که در آغاز صرفاً موجودی حیوانی هستیم، انسانی می‌سازد و صفات شخصیتی‌مان را شکل می‌دهد. چون برای بقا به مراقبان اولیه نیازمندیم، ناچاریم همواره بکوشیم آن‌ها را راضی نگه داریم و گوش‌به‌زنگ باشیم که چه زمانی توجه و عشقشان نسبت به ما کاهش یافته یا متوجه فرد دیگری شده است. این وضعیت، موجب شکل‌گیری احساساتی چون اضطرابِ از دست دادن، حسادت و رقابت می‌شود و زمینه‌ساز عادتی درونی برای مقایسه‌ی خود با دیگران است.

همچنین همین ذاتِ وابسته بودن به موجودی دیگر که از ما قوی‌تر است، احساسات ناخوشایند فراوانی در انسان ایجاد می‌کند؛ از جمله بخل و حسد. یعنی زمانی که خود چیزی را نداریم اما دیگری آن را دارد، احساس ناراحتی می‌کنیم و حتی ممکن است آرزو کنیم او نیز آن چیز خوب را از دست بدهد. این احساس بخل، احساسی کاملاً طبیعی و انسانی است و هیچ‌کس نیست که آن را تجربه نکرده باشد. اما هنگامی که شدت آن از حدی فراتر رود، می‌تواند مشکلات بسیاری ایجاد کند.

برای مثال، اگر من به‌عنوان یک دانش‌آموز به دانشِ معلمم بیش از اندازه حسادت کنم ــ یعنی نتوانم این واقعیت را تحمل کنم که او دانشی دارد که من ندارم ــ در نتیجه تمایل نخواهم داشت در کلاسش حاضر شوم و از او یاد بگیرم.
اگر من به‌عنوان یک کارمند، به فردی که کارفرمای من است بیش از حد حسادت ورزم، دیگر نمی‌توانم برای او کار کنم و در ازای کارم دستمزد دریافت کنم.
اگر نپذیرم که در رابطه‌ی عاطفی تا حدی به شریک خود وابسته‌ام و حضور او برایم آرامش‌بخش است، یعنی اگر به همین حضور آرامش‌بخش بیش از اندازه حسادت کنم، آن‌گاه نمی‌توانم در آن رابطه به‌صورت سالم باقی بمانم.

اگر به دوران کودکی و نوزادی بازگردیم، در آن زمان نیز اگر نپذیریم که موجودی کوچک و ناتوانیم و برای بقا به مادر (یا مراقب) نیاز داریم، نمی‌توانیم از مهر و حمایتی که او به ما می‌دهد بهره‌مند شویم.
اگر نتوانیم حسِ وحشت، حسادت و شرمی را که این وابستگی در ما برمی‌انگیزد تحمل کنیم، بیمار می‌شویم؛ بیماری‌ای که درک درستی از هویت خود در نسبت با جهان اطراف ندارد، نمی‌تواند بپذیرد که فرزند و نیازمندِ دیگری است، و در نتیجه دچار حسِ سرگشتگی و گیجی در شناخت خود و جهان می‌شود.

راهِ چاره و شفای این بیماری چیست؟
وابستگیِ قدرشناسانه. اینکه بتوانیم بپذیریم وابسته‌ایم، و برای حضورِ دیگری‌ای که نیاز ما را برآورده می‌کند، سپاسگزار باشیم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *