فروید و جنگ

کمتر از 100 سال پیش در چنین روزهایی، وقتی زمزمه قدرت گرفتن فاشیست‌ها در اروپا شینده می‌شد، آلبرت آینشتین نامه ای به فروید نوشت و از او خواست به عنوان یک متخصص غرایز انسانی بگوید که چگونه می‌توان دنیایی عاری از جنگ و خشونت ساخت. زیگموند فروید تقریبا 2 ماه بعد به این نامه پاسخ مفصلی داد. جوابش به صورت کوتاه این بود که: خشونت در ذات بشر است و دنیای عاری از خشونت رویایی بیش نیست.

فروید سال‌ها پیش از پاسخ به نامه آینشتین و در کتاب “تمدن و ملالت‌های آن” نوشته بود: تمایل به خشونت یک نهاده غریزی، درونی و مستقل و بزرگترین مانع در مسیر تمدن است. همچنین  در بندی دیگر از همان کتاب نوشته بود که اولین قدم‌ها به سمت تمدن را کسانی برداشتند که تصمیم گرفتند به جای استفاده از نیزه یا تبر، با استفاده از زبان به حل مکلات‌شان اقدام کنند.

در این نامه‌‌ی بلند فروید ابتدا توضیح می‌دهد که انسان نیز مانند حیوانات ابتدا از درگیری بدنی و جنگ تن به تن برای حل و فصل درگیری‌ها استفاده می‌کرد؛ سپس استفاده از ابزار و سلاح را توسعه داد و مهارت ساخت یا استفاده از سلاح تعیین کننده شد؛ بعدها البته مساله به بردگی گرفتن دشمن نیز به علت ارزشمند شدن نیروی کار رایج شد؛ با این تفاوت که در مقایسه با حذف دشمن، در این روش خطر انتقام دشمن همیشه وجود داشت. با وجود تاکید بر روش‌های کمتر خشونت آمیز، فروید البته تذکر می‌دهد که قدمت چنین راهکارهایی در برابر قدمت حضور انسان بر روی زمین بسیار کوتاه است و این پیشرفت‌ها بسیار جدید به حساب می‌آیند.

به تدریج اما موضوع اتحاد پیش آمد. بشر مشاهده کرد که افراد ضعیف می‌توانند با اتحاد با یکدیگر در مقابل یک فرد قوی مقاومت کنند و او را شکست دهند. این اتحاد پایه‌ی ایجاد جوامع اولیه شد؛ حفظ یک جامعه نیز مستلزم وجود قوانین بود و بدین شکل خشونت و دفاع در برابر آن باعث شکل‌گیری قانون شد؛ مطابق قانون افراد بخشی از آزادی‌های خود را در مقابل امنیتی که جامعه به آنها عرضه می‌کرد واگذار نمودند. نکته جالب توجه این است که در ابتدا به نظر می‌رسد که “جامعه” و “قانون” مفاهیمی فرهنگی و برتر از خشونت هستند؛ اما در واقع هیچ تفاوتی ندارند، جامعه مشتی آهنین است که با هر فرد یا گروهی که علیه ارزش‌های آن قیام کند با خشونت تمام برخورد خواهد کرد. در واقع افراد با ایجاد جوامع امر خشونت را از دایره فردی خارج کرده و به عرصه عمومی واگذار نموده‌اند.

از طرفی فروید سال‌ها قبل از تشکیل حکومت‌های کمونیستی تذکر داده بود که ایده‌ی برابری انسان‌ها و جامعه بی‌طبقه را فقط در تئوری امکان پذیر می‌داند و اعتقاد داشت که ذات انسان با پذیرش برابری و هم شکلی در تضاد است. از این رو است که اینجا هم توضیح می‌دهد که در این جوامع شکل گرفته نیز افراد با یکدیگر برابر نمی‌ماندند و به تدریج گروه حاکم با تغییر قوانین، منافع خود را در اولویت قرار داده و با تضادهای جدیدی در جامعه روبرو شدیم؛ در واقع انسان‌هایی که برای مقابله با تهدید خارجی دور هم جمع شده بودند به زودی با مشکلات داخلی و تضاد منافع درونی تهدید می‌شدند. جامعه ای که در ابتدا با چشم پوشی متساوی انسان‌ها از برخی آزادی‌هایشان شکل گرفته بود به چالش کشیده شده و طبقه حاکم آزادی بیشتری نسبت به طبقه پایین خواهند داشت. حالا جامعه که برای پیشگیری از خشونت تشکیل شده بود با خشونت از سمت طبقه حاکم برای حفظ قدرتش، و همچنین خشونت طبقات پایین‌تر برای کسب آزادی بیشتر درگیر می‌شود.

فروید در اینجا همچنین به غریزه عشق که میل به حفظ و حراست از زندگی دارد و غریزه مرگ که در مقابل متمایل به نابودی و پایان زندگی نیز اشاره می‌کند؛ توضیح می‌دهد که اعمال انسان عموما به دلیل انگیزه‌های متعدد شکل می‌گیرد و نه فقط یک انگیزه مجرد، اما انسان‌ها تمایل دارند که انگیزه‌های والاتر خود را، مانند غریزه عشق بیان می‌کنند و آنها که پست‌تر هستند را مثل غریزه مرگ پنهان یا حتی انکار می‌کنند. در واقع جامعه ای که در پوشش تثبیت مرز، حفظ یا کسب استقلال، و یا جبران شکست‌های پیشین به جنگ می‌رود احتمالا شهوت خشونت و لذت کسب قدرت و برتری نسبت به جوامع دیگر را نیز به عنوان انگیزه در دل دارد. از همین رو، فروید اعتقاد دارد که برای کاهش اثر این غریزه مخرب مرگ، احتمالا بتوان با تقویت روابط و همدلی بین افراد جوامع و افزایش تمرکز بر غریزه عشق از افزایش خشونت جلوگیری کرد.

فروید به 2 راهکار کاهش خشونت هم اشاره می‌کند؛ آموزش اولین راهکار فروید است. او اعتقاد دارد که تحصیلات افراد را به سمت داشتن ذهن و فکر مستقل سوق می‌دهد؛ این استقلال باعث خواهد شد تا فرد کورکورانه به دنبال اکثریت نرود و در مقاطع حساس با توجه به دانش و آگاهی خودش تصمیم مستقلی بگیرد. به اعتقاد فروید افزایش آگاهی افراد جامعه، از ایجاد گروهی افراد نادان و خشن که بی‌فکر و بدون عاملیت در پی فرامین و القائات یک رهبر یا ایدئولوژی فاسد حرکت می‌کنند جلوگیری می‌کند.

 راهکار دوم افزایش همدلی بین افراد با سرمایه گذاری بر احساسات، عواطف و علائق مشترک است. فروید اعتقاد داشت که این همدلی باعث درک متقابل و ایجاد همبستگی و اتحاد بین افراد می‌شود. وی تشکیل مجامع جهانی را مفید اما کارکرد آنها را محدود می‌دانست.

در بخش پایانی این نامه فروید اما سوال جدیدی برای ادامه بحث پیش میکشد؛ اگر خشونت و جنگ تا این حد غیرقابل پیشگیری هستند پس چرا افرادی مثل ما به جای پذیرش این واقعیت به دنبال راهی برای پایان دادن به آن هستند؟ وی به زیبایی به سوال خود پاسخ می‌دهد:

زیرا هر انسانی حق زندگی دارد و جنگ، زندگی‌هایی پر از امید را نابود می‌کند؛ فرد را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهد که در مقابل انسانیت خود شرمسار می‌شود و او را مجبور می‌کند برخلاف میلش همنوعان خود را به قتل برساند و امکانات مادی، ثمره تلاش انسان و بسیاری چیزهای دیگر را ویران ‌کند. علاوه بر این، جنگ‌ها، به شکلی که اکنون اداره می‌شوند، مجالی برای اعمال قهرمانانه مطابق با آرمان‌های قدیمی فراهم نمی‌کنند و با توجه به پیشرفت سلاح‌های مدرن، جنگ امروز به معنای نابودی محض یکی از طرفین درگیر، اگر نگوییم هر دو، خواهد بود.”

و ما به همین خاطر صلح‌طلب هستیم؛ حتی اگر پایان جنگ آرزوی محالی باشد و ندانیم که چطور و چه زمانی اتفاق می‌افتد، اما مطمئنیم که هر تلاش فرهنگی و تمدنی در جهت مخالف جنگ است. در واقع با وجود اینکه افق روشنی برای رسیدن به جهانی عاری از خشونت در دیدرس نیست، اما همچنان بر عهده‌ی ماست که تلاش‌های صلح طلبانه و ضدجنگ خود را به امید کاهش خشونت ادامه دهیم و به اندازه‌ی وسع خودمان بر آموزش خود و دیگران و افزایش احساس همدلی در جهان پیرامون‌مان تلاش کنیم.

منابع:

Einstein, A., Freud, S., & Jäckh, E. (1934). Why war? “Open letters” Between Einstein & Freud. New Commonwealth-

.Freud, S. (1961). Civilization and its discontents (J. Strachey, Trans.). W. W. Norton & Company Inc-

**هر دو منبع فوق با عناوین “چرا جنگ؟” با ترجمه خسرو ناقد (نشر نی) و “تمدن و ملالت‌های آن” با ترجمه محمد مبشری (نشر ماهی) در دسترس می‌باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *