نویسنده مهمان: سپیده سپهری، رواندرمانگر تحلیلی
از دیگر احساسات بنیادی که تجربه آن نقش مهمی در سلامت روان دارد غم است. تصور کنید اگر در هنگام مرگ عزیزان و مصیبت، افراد عاجز از گریه و غم باشند چه اتفاقی خواهد افتاد. غم در اثر فقدان بیدار میشود و به فرد کمک میکند فقدان را بپذیرد و دوباره با اهداف و ارتباطهای جدیدی به زندگی بازگردد.
غم با بیحرکت شدن موقتی بدن همراه است. حس بدنی غم با طی الگویی رو به بالا، از عضلات ناحیه شکمی آغاز شده و تا عضلات قفسه سینه، تارهای صوتی و شانهها را در برمیگیرد. غم به شکل امواج ظاهر میشود. حس سنگین و عمیق در قفسه سینه همراه با اشک آلود شدن چشمان از نشانههای بدنی احساس غم است.
چند نمونه از عواملی که باعث احساس غم میشود:
1- مرگ عزیزان
2- طرد شدن توسط فرد مورد علاقه
3- از دست دادن احساس ارزش خود در اثر شکست خوردن در دستیابی به هدف
4- به دست نیاوردن تحسین یا ستایش از اشخاص مهم
5- از دست دادن سلامتی و تندرستی
6- از دست دادن بخشی از بدن یا مختل شدن کارکرد آن در اثر بیماری یا سانحه
7- فقدان یک شئ گرانبها
فرد غمگین از لذت و جریان زندگی سرخورده شده است. واژگان متعددی مانند ملالت، ناامیدی، درماندگی، واماندگی، بدبختی، مصیبت، ماتم و سوگ با غم مرتبطند.
یکی از تجربههایی که غم با آن به شدت مرتبط است، مرگ عزیزان و تجربه سوگ است. لحظهای که خبر مرگ عزیزی را دریافت میکنید، معمولا غمگین نمیشوید. بلکه مواجهه با مرگ عزیزی در وهله اول ترس، خشم، استیصال و انکار را برمیانگیزد. با پایان مراسم عزاداری هنگامی که نبود عزیز از دست رفته لمس شود، غم تجربه میشود. هیجانی بس عمیق و دردناک و البته مفید و لازم برای رهایی از دلبستگی و وابستگی به فرد از دست رفته.
فقدانهای ناگهانی معمولا با انکار همراهاند. اگر فردی را به شکل ناگهانی از دست دهیم، باور کردن این حقیقت تلخ با گذر زمان ممکن میشود. عزاداری و احساسات پیچیده همراه با غم همگی باید تجربه شوند. اما همیشه این چنین نیست. برای مثال عزاداری برای فقدان فردی که به بیماری مبتلاست، پیش از مرگ او شروع میشود. بنابراین ممکن است هنگام مرگ او یا پس از آن، غم شدیدی تجربه نشود. در عین حال، بسیاری اوقات اگر رابطه مملو از تجربههای ناخوشایند بوده باشد، فقدان افزون بر غم همراه با تجربه رهایی نیز خواهد بود. مثال بارز آن طلاق است. طلاقی که هم غم و هم تجربه رهایی به همراه دارد.
بسیاری از عزاداریها ممکن است به افسردگی بدل شود. این افسردگی حاصل غم نیست، بلکه حاصل خشم برگشته به سمت خود است. تجربه فقدان متوفی علاوه بر غم، خشم را نیز برمیانگیزد، زیرا او ما را ترک کرده است. در چنین شرایطی تجربه خشم نسبت به مرگ او میتواند فرد را از افسردگی خلاص کند.
علاوه بر فقدان، خبرها و رویدادهای مسرتبخشی که به دنبال یک تجربه سخت و طولانی بودهاند نیز با غم همراهاند. خبر شفا یافتن از یک بیماری، قهرمانی در مسابقات ورزشی، قبولی در کنکور پس از تلاشی سخت همگی لحظههای خوشیاند که همراه با غماند. زیرا سیستم ذهنی و جسمی پیش از این تجربه خوشایند تحت فشار بسیاری قرار داشته است. خود شادی نیز ممکن است چنان سیستم هیجانی را تحت فشار قرار دهد که نتیجه آن اشک و غم باشد(اشک شوق).
غم ممکن است با هیجاناتی مانند خشم، ترس و شرم آمیخته شود. در بسیاری از مواقع خشم به عنوان سرپوشی برای محافظت در برابر غم تجربه میشود. برای مثال غم ناشی از دوری معشوق ممکن است با خشم نسبت به معشوق، یا غم ناشی از قبول نشدن در کنکور با پرخاشگری سرکوب شود. در مجموع، غم شفاست و اگر غم نبود، امکان سازش با فقدانهای زندگی نیز فراهم نمیشد.
غم هیجانی است که توجه دیگران را به فرد غمگین جلب میکند و حاکی از نیاز فرد به کمک است. پیام غم به دیگران مهم است: (من در رنجم، مرا تسلی ده). معمولا واکنش ما به فردی غمگین همراه با سردی و دوری نیست و احساس شفقت ما برای پاسخدهی دلسوزانه نسبت به هیجان غم برانگیخته میشود. البته همه افراد اینگونه نیستند و برخی در واکنش به غم دیگران عصبانی میشوند. آیا مایلیم به آنها کمک کنیم یا آنها را به دلیل این احساس غم سرزنش کنیم؟
تغییرات فرهنگی در اغلب جوامع به سوی پذیرش تجارب هیجانی میرود. در گذشته رایج بود که بگویند مرد گریه نمیکنند، اما اخیرا گریستن از نشانههای بلوغ عاطفی در مردان تلقی میشود.
گریستن اگرچه عمدتا علامت غم است، اما مختص به غم نیست و یکی از راههای ابراز هیجان است. خیلی از اوقات افراد بزرگسال نیز همچون کودکان در هنگام عصبانیت یا درماندگی میگریند.
افسردگی و غم را نیز باید از هم متمایز کرد. غم تجربهای بسیار طبیعی در زندگی است که در برابر رویدادهای سهمگین و اجتنابناپذیر تجربه میکنیم. اما افسردگی یک اختلال و همراه با احساسات مختلف مانند خشم، گناه، غم و عشق است. فرد غمگین برخلاف فرد افسرده، نسبت به همهچیز ناامید و سرزنشگر نیست. در حالیکه افسردگی با یک منظومه پیچیده از فقدان انرژی، کندی فکر، احساس بیارزشی، ناامیدی و بدبینی همراه است.
تجربه غم برای برخی افراد خوشایند است. این افراد به رمانها و فیلمهای غمانگیز گرایش دارند. افرادی نیز هستند که به طور افراطی از غمگین شدن منزجرند و از هر موقعیتی که برانگیزنده چنین هیجانی باشد، اجتناب میکنند. آنها ممکن است از دلبستگی و تعهد دوری کنند، زیرا آنها را در برابر فقدان و غم آسیبپذیر میسازد.
هر فردی غم و سایر احساسات را به گونهای متفاوت و منحصر به فرد تجربه میکند. با وجود جهانشمول بودن و شباهت تجربه هیجانات و علائم یکسان آنها، واقعیت این است که افراد در میزان آمادگیشان برای غمگین شدن و مدت تداوم تجربه غم با یکدیگر متفاوتاند. شناختن تجربه غم و روند پیشرفت آن در خودتان و نیز دانستن تفاوتها با دیگران، مهم و در پیشگیری از سوء برداشتها و افزایش درک همدلانه موثر است.